سایت مجمع صنایع هوایی جمهوری اسلامی ایران
مجمع هوانوردان ایران
میهمان هتل در روز دوم اقامتش از پیشخدمت پرسید: ببخشید ، ممکنه برای من دو عدد تخم مرغ در یک ظرف نیمرو کنید که یکیشون سفت و اون یکی دیگه ش آبکی باشه . یک دونه نون بدید که نصفش سوخته و نصف دیگه اش خمیر باشه . و کره ی کوچکی بیارید که نصفش آب شده و نصف دیگه اش یخ زده باشه ؟
پیشخدمت با تعجب گفت : نه آقا … این غیرممکنه .
میهمان هتل گفت : پس چه طور دیروز که آوردید غیرممکن نبود ؟!
———————————————-
زن بداخلاق : ببین چی میگم ، اگه من بیوفتم توی آب، تو میای منو نجات بدی ؟
شوهر : اگه بگم آره ، می پری؟
———————————————–
خانمی به دوستش گفت :
من شوهری میخوام که سیگار نکشه ، همیشه با من موافق باشه و خیلی باهام حرف بزنه .
دوستش گفت : خب برو برای خودت تلویزون بخر!
——————————————
مردی در سمیناری شرکت کرده بود
سخنران در حال صحبت بود : … بله سیگار عامل مهمی در ایجاد مشکلات بین زوجهاست . زن ها اغلب به این دلیل که شوهرانشان سیگار می کشند از آنها جدا می شوند .
مرد پرسید : دقیقاً چه مقدار باید کشید تا این اتفاق بیفتد ؟!
———————————
روباهى موبایلى رو دید و برداشت تا شماره ای بگیرد؛
زاغک از بالاى درخت گفت: پایین آنتن نمیده، بده بالا تا برات شماره بگیرم.
روباه تا موبایل رو انداخت بالای درخت ؛
زاغ گفت: این عوض قالب پنیر کلاس سوم ابتدایى و پر کشید و رفت !
———————————-
مامان بزرگم نذر کرده بود دانشگاه قبول بشم ۳۰ جزء قرآن رو بخونه من دانشگاه قبول شدم ۲ جزء بیشتر نخوند بهش میگم عزیز فقط ۲ جزء خوندی که؟!! اونم میگه : اون رشته ای که تو قبول شدی ۲ جزئشم زیادیه!!!
———————————–
طرف میره سوپر مارکت میگه آقا نوشابه دارید ؟ مغازه داره میگه مشکی ؟ طرف میگه : پَ… مغازه داره میگه : کوفت ، زهرمار ، گمشو بیرون ! طرف میگه صبر کنین کامل بگم ! پنیرم دارید ؟ مغازه دار کلی عذرخواهی میکنه و میگه پنیر کیلویی میخواید ؟ طرف میگه : پَ نَ پَ متری میخوام !!!
————————————–
استاد : وقتی بزرگ شدی چه میکنی؟
شاگرد : ازدواج!
استاد : نخیر منظورم اینه که چی میشی؟
شاگرد : داماد!
استاد : اوه! منظورم این است وقتی بزرگ شوی چی بدست می آوری؟
شاگرد : زن!!
استاد : ابله!!! وقتی بزرگ شوی برای پدر و مادرت چی میگیری؟
شاگرد : عروسی میگیرم!
استاد : پسرجان پدر و مادرت در آینده از تو چه میخواهند؟
شاگرد : یک زندگی متاهلی موفق.
—————————————-
سه تا مرد داشتند در مورد امور تصادفی صحبت می کردند
اولی : زنم داشت داستان دو شهر را می خواند که دو قلو زایید
دومی : خیلی جالبه زن من هم سه تفنگدار را می خواند که سه قلو زایید
سومی فریادی زد و گفت :خدای من ,من باید زود بروم خانه
وقتی از او پرسیدند که چه اتفاقی افتاده گفت : وقتی داشتم از خانه می آمدم بیرون زنم علی بابا و چهل دزد را می خواند.
————————————-
یارو خواب میبینه که روز قیامت هر کسی یه آدم خوب همراه خودش بیاره میره بهشت. اولی شهید میاره میبرنش بهشت ، دومی یه جانباز میاره میره بهشت. حیف نون یه فرغون خالی دستش میگیره میاد ازش میپرسن این چیه؟ میگه برید کنار توش مفقودالاثره!
نظرات شما عزیزان:
Design By : Pars Skin |