سایت مجمع صنایع هوایی جمهوری اسلامی ایران

مجمع هوانوردان ایران

زنجیر عشق

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از سر کار بر می گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای اسمیت دست تکان داد تا متوقف شود. اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت:« من اومدم کمکتون کنم.» زن گفت: « صد ها ماشین از کنار من رد شدند ولی کسی نایستاد این واقعا لطف شماست.» وقتی لاستیک رو عوض کرد و در صندوق عقب رو بست و آماده ی رفتن شد زن پرسید: من چقدر باید بپردازم؟ و او به زن چنین گفت: شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در چنین شرایطی بوده ام. و روزی یک نفر به من کمک کرد همون طور که من به شما کمک کردم. اگه تو واقعا میخوای که بدهیت رو به من بپردازی باید این کار رو بکنی. نذار زنجیر عشق به تو ختم بشه.

چند مایل جلوتر زن کافه ی کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیش خدمتی بگذره که میبایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.او داستان زندگی پیشخدمت رو نمیدانست و احتمالا هیچ وقت هم نخواهد فهمید.

وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه ی صد دلارشو بیاره زن از در بیرون رفته بود در حالی که روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته ی زن رو می خوند اشک تو چشماش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته شده بود: : شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در چنین شرایطی بوده ام. و روزی یک نفر به من کمک کرد همون طور که من به شما کمک کردم. اگه تو واقعا میخوای که بدهیت رو به من بپردازی باید این کار رو بکنی. نذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!

همان شب وقتی زن پیشخدمت از سر کار به خونه رفت در حالی که به اون پولو یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت: دوستت دارم اسمیت ! همه چی داره درست میشه!

نوشته شده در شنبه 3 تير 1391برچسب:,ساعت 20:26 توسط مهران|


آخرين مطالب
» <-PostTitle->
Design By : Pars Skin